بی شکوه. بی تشریفات. بی کبکبه و دستگاه: خانه هرکه روی بی شکه آن خانه تراست. سوزنی. رجوع به شکه شود، (اصطلاح تصوف) بی شکلی: صورت از بی صورتی آمد برون بازشد کانا الیه راجعون. مولوی. و رجوع به صورت و هیولی شود
بی شکوه. بی تشریفات. بی کبکبه و دستگاه: خانه هرکه روی بی شکه آن خانه تراست. سوزنی. رجوع به شُکُه ْ شود، (اصطلاح تصوف) بی شکلی: صورت از بی صورتی آمد برون بازشد کانا الیه راجعون. مولوی. و رجوع به صورت و هیولی شود
پاشنه خیز کردن اسپ، با زخم پاشنه یا مهمیز برانگیختن او را: دل روشن راد را تیز کرد مر آن باره را پاشنه خیز کرد. فردوسی. بکین پاشنه خیز کرده سمند بر قلب شد با کمان و کمند. اسدی
پاشنه خیز کردن اسپ، با زخم پاشنه یا مهمیز برانگیختن او را: دل روشن راد را تیز کرد مر آن باره را پاشنه خیز کرد. فردوسی. بکین پاشنه خیز کرده سمند بَر قلب شد با کمان و کمند. اسدی